جدول جو
جدول جو

معنی آب نیک - جستجوی لغت در جدول جو

آب نیک
نام قریه ای از رودبار در ایالت طهران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی بدن در آب سرد، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب شیب
تصویر آب شیب
راه آب که از بالا به نشیب آورده باشند، راهگذر آب که شیب بسیار داشته باشد، آبی که با سرعت زیاد حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرسنیک
تصویر آرسنیک
شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود، زرنیخ سفید، مرگ موش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سیه
تصویر آب سیه
آب سیاه، از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد، جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین می آید، سراب، جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگ فرش و بالاتر از سطح رودخانه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سبک
تصویر آب سبک
آبی که مواد معدنی در آن کم باشد، آب گوارا
فرهنگ فارسی عمید
(نُ / نِ / نَ)
مظهر چشمه و کاریز، بنائی که در آنجا کنند، سراب. کوراب. آل. کتیر. واله. کور. لعاب الشمس. یلمع. عسقل. عساقل. لوه
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ)
آبی که در آن مقداری معلوم آهک ریزند و پس از رسوب آب را در معالجات بکار برند
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
آب شناس
لغت نامه دهخدا
(بِ پَ)
ماءالجبن. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) :
براهام گفت ای نبرده سوار
همی رنجه داری مرا خوارخوار
بخسبی و چیزت بدزدد کسی
از این در مرا رنجه داری بسی
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد
به پیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم بمرگ آبچین و کفن.
فردوسی.
بپوشم (مرا به آیین به جامه ی عجم
کفن وآبچین ده ز کافور نم.
اسدی.
و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مورد، یا گیاهی شبیه بکف دست و در طب بکار است و در اعمال قویتر از برگ و ثمر مورد است
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ مَ)
آب آمیخته با نمک که در آن ماهی و پاره ای گوشتها و بعض حبوب و بقول را از فساد و تباهی نگاه دارند، و آن را نمکاب نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رجوع به آب انار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام محلی از توابع قزوین، کنار جادۀ طهران، میان ینگی امام و قشلاق بفاصله 65800 گز از طهران. این قریه دارای معادن ذغال سنگ است بدرۀ کوچکی واقع در شمال غربی بفاصله 4000 گز. زغال سنگ آب یک دارای 7500کالری حرارت است و بسهولت به کک تبدیل تواند شدن
لغت نامه دهخدا
نام رودی میان تورک و شیراز، (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میلاب (در قلیان)
لغت نامه دهخدا
آبی که رنگ آن تیره و کدر باشد، شراب انگوری تیره رنگ، ماده علتی که بسبب آن چشم نابینا گردد، کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید، آب بسیار آب عظیم، طوفان، طوفان نوح، آفت مکروه مرگ، مداد دوده مرکب زگالاب نقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیر
تصویر آب سیر
آنکه مانند آب حرکت کند چاروای خوش رفتار چهارپای خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سبک
تصویر آب سبک
آب گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خیز
تصویر آب خیز
طوفان و دل در میان طوفان بلا و محنت گرفتار شدن، موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
شیشه آبگینه، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
راهگذر آب با شیب زیاد معبر آبی که از بالا بزیر آورده باشند، آبی که در راهگذر مذکور جریان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نی نی کوچک (نی نی)، توضیح وقتی بخواهند بگویند کسی بحد رشد رسیده و باید عاقل و بالغ باشد گویند: (فلان کس (خاصه اگر زن باشد) دیگر نی نیک که نیست یا یاتونی نیک نیستی که این اداها را از خودت در می آوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی تن در آب غوطه خوردن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
ستاره کوکب، روشنایی صور فلکی نور صورتهای سماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
حوضی که آب آن نمایان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گین
تصویر آب گین
آینه، مرآت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیر
تصویر آب گیر
دریا، استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چیلک
تصویر آب چیلک
((لَ))
پرنده مهاجری که جثه کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می کند و از کرم ها و حشره ها تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
((پِ یْ کَ))
ستاره، کوکب، روشنایی صور فلکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
((نَ))
حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد، سراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
((بِ خُ))
شیشه، آبگینه، بلور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
((تَ))
شنا، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی معین